واژه

ادبیات.شعر.مطالب گوناگون.سرگرمی.شعرهای فرزانه طاهری.مطالب دینی.مطالب علمی.دانلود کتاب.دانلودشعر.
چه صبوربودابرچشمم...

 

 

توکنارمن نشسته خبرازدلم نداری

زچه روبه من نگاهی نکنی به چشم یاری؟

زندای دل شنیدم که به من به یاس میگفت :

به همیشه باتوبودن نبودامیدواری..

دل من به جستجویت به هزارراه میرفت

تاکجاتودورگشتی که نشان وره نداری!

 

چه صبوربودابرچشمم که نگاه داشت بغض خودرا !

تونبوده ای پریشان خبرازدلم نداری..

به کبوتران دستت که زدست من گریزند

به هزارطعنه گفتی که به من نظرنداری

 

نگذارآه سردم برودزسینه بیرون

که توحرمت دلم رابخدا نگه نداری..

بایدکه جوردگردیدزندگی...

دعوت کندبهارتورابه طراوت بتازگی

 

پیغام دادبلبل عاشق به نغمگی

داردنشانی ازآن بی نشان بهار

این فاش میکندشکوفه ونرگس بسادگی

باهراذان باددرختان سبزه زار

سررافروبرندبه اظهاربندگی

فصل بهاربین وقیامت بیادآر

بایدکه جوردگردیدزندگی

رودرزلال بهاران بشوی چشم

تانظم بنگری ودلیل یگانگی

چون رفت موسم دی هرچه بنگری

دراین جهان نبودونیست تابه ابدجاودانگی...

http://kalamat.loxblog.com

 

+نوشته شده در برچسب:شعرمن-دست نوشته -عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
دخترآوازه خوان

آن دخترآوازه خوان

 

که ازخاک می خواند

وبه ذره ذره دلتنگیش

چنگ می زد

چون باران پاییزی

غمگین برخط توبارید

آنجاکه درمیانه ی راه

باتردیدایستاده بودی

وآفتاب راباباران

اندازه می گرفتی

وندانستی

چشمهای بارانی من

به بلندای آفتاب می ماند

واضح وآشکار

من یک توده ابرم

که درآسمان آفتابی تومی بارم

می بارم

می بارم

تاتوآفتابی ترشوی...

 

به توکه فکرمیکنم...

 به توکه فکرمیکنم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به توکه فکرمیکنم

 

شکوفه می کندذهنم

 

حاصلش شعرکالی!

 

که تانرسی نمی رسد...!!

 

امااین رابدان..

 

چقدرزوددیرمیشود!!

+نوشته شده در برچسب:شعرمن-دست نوشته -عکس سینماگراف,ساعتتوسط فرزانه |
شهیدگمنام شعرمن است...

شعرشهیدم رابادستهای خوددرگوردفترم به خاک سپردم

 

بدون آنکه کسی بفهمدکه اوچه بود

ودرراه که شهیدشد...

تنهایادی ازاوباقیست وقتی سخن می گفت

ازتنهایی من...

ازتنهایی تو...

ازتنهایی ما...

ازتوحیدعشق...

ازنبوت فصل...

ازمعادخاک...

وقتی آن رابرای تومی خواندم

درتوسکوت حاکم بود

بی هیچ واکنشی

شهیدگمنام راچه کسی باورخواهدکرد؟

 

 

 

 

می خواهمت...

خواهمت زعشق چومعشوق یاررا

 

می خواهمت کنارچنان سروآب را

 

می خوانمت به شعروترانه بهرغرل

 

باتوتوان سروددوصدشعرناب را

 

می جویمت میان هزاران گل قشنگ

 

درکوه ودشت ودامن وهرچشمه ساررا

 

می پویمت که وسوسه ام میکنی به خود

 

پروانه ای که باز نمودی دوبال را

 

می سایمت چومهربه پیشانی خودم

 

می بوسمت محال نباشدخیال را

 

می بویمت چوخاک که باران زده به آن

 

بوی توزنده کندخاطرات را

 

می دوزمت به مخمل چشم سیاه خود

 

شایدتورادوباره ببینم به خواب ها

 

می دانمت که درتصورمن جاگرفته ای

 

درباورم تویی وندیدم سراب را

 

می دارمت نگاه اگرچه توبسته ای

 

ازهرطرف بسوی منه خسته راه را

 

می پایمت زدورسرهرکوی وبرزنی

 

باآنکه سوی من تونکردی نگاه را

 

می پرسمت که به چشم توکیستم؟ 

 

ازتوچه پرسشی ؟که ندادی جواب را...

 

 www.kalamat.loxblog.comhttp://

 

 

 

 

 

 

سکوت

 

 

 

 

 

 

 

بین من وتو تنهاسکوته..

 

حرفهای سکوت همیشه پوچه!!

سکوت برامون گنگ ومبهمه!

میونمونوبهم میزنه...

حرفاش  میتونه گلایه باشه...

حتی میتونه کنایه باشه!!

معنای اینکه حرفی نداری...

میخوای بری وتنهام بذاری...

وقتی ساکتی دلم میگیره

انگاری عشقم داره میمیره...

هزارتامعنی توی سکوته!!

لحظه سکوت سردومتروکه!!

سکوتوبشکن ازش بیزارم

باسکوت نگوحرفی ندارم..

نذارلبامون بمونه بسته

تنهابشینیم من وتوخسته..

تودرچه فکری؟کاش میدونستم!!

خوندن فکروکاش میتونستم..

حس میکنم که اینجازیادم..

بدست سکوت دادی بربادم...

میرم/ توسکوت  تنهابشینی..

شایدکه بهترمنوببینی...